روز های کودکی
عزیزم. این روزا با سرعت باور نکردنی داره میگذره. شما روز به روز بزرگ تر میشی و راستش زیاد بابت این قضیه خوشحال نیستم. یادمه وقتی بچه بودم همش دلم میخواست زودتر بزرگ شم . احساس میکردم دنیای آدم بزرگا بهتره . ولی وقتی بزرگ شدم تازه فهمیدم چه اشتباه کودکانه ای میکردم. نمیگم بزرگ شدن خوب نیست. ولی در مقایسه با دوران شیرین وبی آلایش کودکی که توش نه دغدغه ای داری نه مسئولیتی,وبزرگترین غم زندگیت شکستن نوک مدادته ,میشه گفت بزرگ شدن خیلی سخته . توش هر لحظه باید منتظر یه اتفاق تازه باشی یه دلهره جدید . یه نگرانی تازه و یه دغدغه نو. نمیدونم چه جوری بگم حرف دلمو فقط اینو میتونم بگم که وقتی بزرگ میشی دلت پر میکشه واسه بچگی هات واسه روزایی که تازه بودی نرم و نازک بودی مثل گلبرگ لطیف بودی ومثل آب زلال و آرزو میکنی که کـــــــــــاش میشد زمانو به عقب برگردوند. اما خب کاریش نمیشه کرد .زندگی همینه دیگه بخوایم نخوایم میگذره و این جبر زمان مارو با خودش همراه میکنه. اما خوشحالم که تو دوره ای زندگی میکنم که امکانات در حدی هست که حد اقل بتونم خاطرات شیرین کودکیتو اینجا ثبت کنم تا وقتی بزرگ شدی و دلت تنگ شد واسه بچگیات ,یه خونه کوچولو پر از خاطرات شیرین این دوران داشته باشی و با ورق زدن خاطراتت شاید یه لبخند رولبت بشینه و همین برام کافیه عزیز دلــــــــــم