گردش صبحگاهی
سلام وروجک خونمون امروز صبح رفتیم 3 تایی (من وشما و مامان) بیرون یه کم دور بزنیم. کلی شیطونی کردی . مخصوصا توی پارک . اصلا حرف گوش نمی کردی . هر چی هم مامان میگفت دیگه بسه باید برگردیم خونه قبول نمی کردی . هیچی دیگه من از شیوه خودم استفاده کردم وقتی رو تاب بودی بهت گفتم . هستی ببین وقتی مامان میگه باید بریم و تو میگی نه ممکنه یه کم بیشتر بمونیم و بازی کنی ولی دفعه بعد که بخوایم بیایم پارک مامان نمیارتمون و میگه هستی که به حرفم گوش نمیده . باورت میشه تا اینو گفتم با همون لحن بامزت گفتی قبول می کنم بعدشم بی هیجچ حرف دیگه ای اومدیم خونه کلی عکس خوجلم گرفتیم. آها راستی چند تا حاجی فیروز و هفت سین اونجا چیده بودن که شما نمیدونم چرا ولی می ترسیدی حتی نزدیکشون بشی ولی وقتی دیدی من رفتم کنارشون آروم و با احتیاط نزدیک شدی و اولش همش به من چسبیده بودی ولی کم کم ترست ریخت . در کل صبح دل انگیزی بود یه کمم من و مامی خرید کردیم. خب حالا میرسیم به عکسا کجا؟ ادامه مطلب...
این اولش که میخواستیم بریم بیرونهستی فسقلی بستنی میخوره (تو بانک بودیم)
اینم حاجی فیروزایی که گفتم ودر نمایی نزدیکتربلاخره ترسو کنار گذاشتی و رفتی پیش حاجیو آکروجت سواری من و تواینم باغچه حیاط خونه
هر روز زندگیت بهاری باشه عزیزم تــــــــــــــا بعد بـــــــــــــوس